×  
جستجو  
جواب سئوالات درباره زندگی و خداوند
شناخت خداوند

انجيل يوحنّا

باب ۱۹

PDF More Share by Email Twitter Share Facebook Share WhatsApp Share

صدور حكم مصلوب شدن

۱ پس پيلاطُس عيسي را گرفته، تازيانه زد.
۲ و لشگريان تاجي از خار بافته بر سرش گذاردند و جامة ارغواني بدو پوشانيدند
۳ و مي گفتند: سلام اي پادشاه يهود! و طبانچه بدو مي زدند.
۴ باز پيلاطُس بيرون آمده، به ايشان گفت: اينك او را نزد شما يبرون آوردم تا بدانيد كه در او هيچ عيبي نيافتم.
۵ آنگاه عيسي با تاجي از خار و لباس ارغواني بيرون آمد. پيلاطُس بديشان گفت: اينك آن انسان.
۶ و چون رؤساي كهنه و خدّام او را ديدند، فرياد برآورده، گفتند: طليبش كن! صليبش كن! پيلاطس بديشان گفت: شما او را گرفته، مصلوبش سازيد زيرا كه من در او عيبي نيافتم.
۷ يهوديان بدو جواب دادند كه شريعتي داريم و موافق شريعت ما واجب است كه بميرد زيرا خود را پسر خدا ساخته است.
۸ پس چون پيلاطُس اين حرف را شنيد، خوف بر او زياده مستولي گشت.
۹ باز داخل ديوانخانه شده، به عيسي گفت: تو از كجايي؟ امّا عيسي بدو جواب نداد.
۱۰ پيلاطس بدو گفت: آيا به من سخن نمي گويي؟ نمي داني كه قدرت دارم تو را صليب كنم و قدرت دارم آزادت نمايم؟
۱۱ عيسي جواب داد: هيچ قدرت بر من نمي داشتي اگر از بالا به تو داده نمي شد. و از اين جهت آن كس كه مرا به تو تسليم كرد، گناه بزرگتر دارد.
۱۲ و از آن وقت پيلاطُس خواست او را آزاد نمايد، ليكن يهوديان فرياد برآورده، مي گفتند كه اگر اين شخص را رها كني، دوست قيصر نيستي. هر كه خود را پادشاه سازد، برخلاف قيصر سخن گويد.(
۱۳ پس چون پيلاطس اين را شنيد، عيسي را بيرون آورده، بر مسند حكومت، در موضعي كه به بلاط و به عبراني جبّاتا گفته مي شد، نشست.
۱۴ و وقت تهيّة فِصَح و قريب به ساعت ششم بود. پس به يوديان گفت: اينك پادشاه شما.
۱۵ ايشان فرياد زدند: او را بردار، بردار! صليبش كن! پيلاطس به ايشان گفت: آيا پادشاه شما را مصلوب كنم؟ رؤساي كهنه جواي دادند كه غير از قيصر پادشاهي نداريم.

در راه جلجتا

۱۶ آنگاه او را بديشان تسليم كرد تا مصلوب شود. پس عيسي را گرفته بردند
۱۷ و صليب خود را برداشته، بيرون رفت به موضعي كه به جُمجُمه مسمّي بود و به عبراني آن را جُلجُتا مي گفتند.

مصلوب شدن عيسي

۱۸ او را در آنجا صليب نمودند و دو نفر ديگر را از اين طرف و آن طرف و عيسي را در ميان.
۱۹ و پيلاطس تقصيرنامه اي نوشته، بر صليب گذارد؛ و نوشته بود: عيسي ناصري پادشاه يهود.
۲۰ و اين تقصير نامه را بسياري از يهود خواندند، زيرا آن مكاني كه عيسي را صليب كردند، نزديك شهر بود و آن را به زبان عبراني و يوناني و لاتيني نوشته بودند.
۲۱ پس رؤساي كهنة يهود به پيلاطس گفتند: بنويس پادشاه يهود، بلكه او گفت منم پادشاه يهود.
۲۲ پيلاطس جواب داد: آنچه نوشتم، نوشتم.
۲۳ پس لشگريان چون عيسي را صليب كردند، جامه هاي او را برداشته، چهار قسمت كردند، هر سپاهي را يك قسمت؛ و پيراهن را نيز، امّا پيراهن درز نداشت، بلكه تماماً از بالا بافته شده بود.
۲۴ پس به يكديگر گفتند: اين را پاره نكنيم، بلكه قرعه بيندازيم تا از آنِ كِه شود. تا تمام گردد كتاب كه مي گويد: در ميان خود جامه هاي مرا تقسيم كردند و بر لباس من قرعه افكندند. پس لشگريان چنين كردند.
۲۵ و پاي صليب عيسي، مادر او و خواهر مادرش، مريم زن كَلوُپا و مريم مجدليه ايستاده بودند.
۲۶ چون عيسي مادر خود را با آن شاگردي كه دوست مي داشت ايستاده ديد، به مادر خود گفت: اي زن، اينك پسر تو.
۲۷ و به آن شاگرد گفت: اينك مادر تو. و در همان ساعت آن شاگرد او را به خانة خود برد.

جان سپردن عيسي

۲۸ و بعد چون عيسي ديد كه همه چيز به انجام رسيده است تا كتاب تمام شود، گفت: تشنه ام.
۲۹ و در آنجا ظرفي پُر از سركه گذارده بود. پس اسفنجي را از سركه پر ساخته، و بر زوفا گذارده، نزديك دهان او بردند.
۳۰ عيسي چون سركه را گرفت: گفت: تمام شد. و سر خود را پايين آورده، جان سپرد.
۳۱ پس يهوديان تا بدنها در روز سّبَّت بر صليب نماند، چونكه روز تهيه بود و آن سَبَّت، روز بزرگ بود، از پيلاطس درخواست كردند كه ساق پايهاي ايشان را بشكنند و پايين بياورند.
۳۲ آنگاه لشگريان آمدند و ساقهاي آن اوّل وديگري را كه با او صليب شده بود، شكستند.
۳۳ امّا چون نزد عيسي آمدند و ديدن كه پيش از آن مرده است ساقهاي او را نشكستند.
۳۴ لكن يكي از لشگريان به پهلوي او نيزه اي زد كه در آن ساعت خود و آب بيرون آمد.
۳۵ و آن كسي كه ديد شهادت داد و شهادت او راست است و او مي داند كه راست مي گويد تا شما نيز ايمان آوريد.
۳۶ زيرا كه اين واقع شد تا كتاب تمام شود كه مي گويد: استخواني از او شكسته نخواهد شد.
۳۷ و باز كتاب ديگر مي گويد: آن كسي را كه نيزه زدند خواهند نگريست.

تدفين عيسي

۳۸ و بعد از اين، يوسف كه از اهل رامه و شاگرد عيسي بود، ليكن مخفي به سبب ترس يهود، از پيلاطس خواهش كرد كه جسد عيسي را بردارد. پيلاطس اِذن داد. پس آمده، بدن عيسي را برداشت.
۳۹ نيقوديموس نيز كه از اوّل در شب نزد عيسي آمده بود، مُرِّ مخلوط با عود قريب به صد رطل با خود آورد.
۴۰ آنگاه بدن عيسي را برداشته، در كفن با حنوط به رسم تدفين يهود پيچيدند.
۴۱ و در موضعي كه مصلوب شد باغي بود و در باغ، قبر تازه اي كه هرگز هيچ كس در آن دفن نشده بود.
۴۲ پس به سبب تهيّة يهود، عيسي را در آنجا گذاردند، چونكه آن قبر نزديك بود.


۱, ۲, ۳, ۴, ۵, ۶, ۷, ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲, ۱۳, ۱۴, ۱۵, ۱۶, ۱۷, ۱۸, ۱۹, ۲۰, ۲۱

 

 چطور میتوانیم با خداوند رابطه شخصی خود را آغاز نمائیم؟
 آیا سئوالی دارید؟

با دیگران سهیم شوید
More Share by Email Twitter Share Facebook Share WhatsApp Share