×  
جستجو  
جواب سئوالات درباره زندگی و خداوند
شناخت خداوند

زندگي واقعي

در اينجا سه نفر تجربيات خود را در ارتباط با اين موضوع كه در كجا توانسته اند كمال، پذيرش و هدف را تجربه كنند، با ديگران در ميان ميگذارند.

PDF More Share by Email Twitter Share Facebook Share WhatsApp Share

آيا تاكنون احساس كرده ايد كه چيزي فراتر از فقط زيستن هم وجود دارد؟ در اينجا با نظرات صريح و ساده چند نفر درباره زندگي واقعي و نقش خداوند در آن آشنا خواهيد شد.

كمال در زندگي واقعي
(به نوشته جان گ.)

شايد داستان آن كوهنورد را شنيده باشيد. بزرگترين هدف زندگي او اين بود كه قلة كوهي را كه در نظر داشت فتح كند. اما وقتي كه به قلة كوه رسيد، به شدت احساس نااميدي كرد. چرا؟ چونكه ديگر بيش از اين كاري نبود كه بتواند انجام دهد و هنوز هم احساس ميكرد كه چيزي در زندگي كم دارد. درست شبيه حرفهاي آن فوتباليستی كه پس از برنده شدن در مسابقه فينال و به دست آوردن جام مسابقات دچار افسردگي شد.

تجربه دوران دانشكده من هم بسيار شبيه به اين دو نفر بود. سال آخر دانشگاه بودم كه همه آن چيزهايي را كه قاعدتاً بايد باعث رضايت خاطرم ميشد، تقريباً در اختيار داشتم. عضو چندين گروه مختلف دانشجويي بودم، مرتب به ميهمانيهاي مختلف ميرفتم و خوش ميگذرانيدم، نمرات معقولي در دانشكده ميگرفتم و با دخترهاي مورد علاقه ام دوست ميشدم.

همه آنچه را كه در دوران دانشكده بايد به دست ميآوردم در اختيار داشتم، اما با اينكه به قلة كوه رسيده بودم هنوز هم احساس رضايت نميكردم.

البته كسي متوجه اين موضوع نبود و در ظاهر چيزي نشان نميدادم. بسياري از پسرهاي هم دوره ام مرا ميديدند و شايد پيش خودشان آرزو ميكردند كه اي كاش جاي من بودند و اين موضوع واقعاً به نظرم خيلي خنده دار و مضحك ميآمد، چونكه آنها نميدانستند كه من تا چه اندازه احساس نارضايتي و پوچي ميكنم.

در دانشكدة ما گروه ديگري از پسران هم بودند كه من آنها را راويان كتاب مقدس صدا ميزدم. اگرچه دائماً آنها را مسخره ميكردم و دنبال بهانه اي بودم كه محكومشان كنم، ولي در عين حال احساس ميكردم كه آنها دنبال هيچ گمشده اي نميگردند و آن احساس رضايت كاملي كه من به دنبالش ميگشتم در بين اين عده وجود دارد. به نظر ميرسيد كه آنها معني زندگي واقعي را ميدانند.

تابستان سال آخر دانشكده بود كه به يك جلسه مطالعه كتاب مقدس در كليسايي دعوت شدم. نميدانم دليلش چه بود ولي اين دعوت را پذيرفتم. شايد چون احساس ميكردم بيش از پيش نياز به يك فضاي معنوي دارم. وقتي كه سخنران جلسه شروع به تدريس از كتاب مقدس كرد واقعاً جا خوردم. از اينكه ميديدم آنچه در كتاب مقدس نوشته شده چقدر واقعي و تا چه اندازه با زندگي من مرتبط است واقعاً حيرت زده شده بودم.

درست مثل اين بود كه خداوند بر در قلبم ايستاده بود و در ميزد تا وارد قلبم شود ولي من نميخواستم اجازه دهم تا او وارد شود. دائماً به اين فكر ميكردم كه با پذيرفتن او زندگي ام تغيير خواهد كرد و دوستانم پيش خود فكر خواهند كرد كه من غير عادي هستم. من ترسيده بودم. اما هر چه بيشتر در اين باره فكر ميكردم خداوند به من كمك ميكرد تا متوجه شوم كه ايجاد يك رابطه با او كاري صحيح است. بنابراين از صميم قلب به خدا گفتم كه ميخواهم وارد زندگي ام شود.

توضيح دادن دربارة آنچه بعد از اين جلسه اتفاق افتاد بسيار مشكل است، ميتوانم اينگونه بيان كنم كه: من آن روز خدا را «ملاقات كردم» و وقتي او را ملاقات كردم يك احساس رضايت واقعي را تجربه نمودم. يك نوع احساس كامل بودن را تجربه كردم كه هرگز پيش از اين نداشتم. درست مثل اين بود كه قسمتي تهي در عمق وجودم پر شده باشد و اين احساس كامل بودن از آن روز تاكنون جزئي از زندگي من شده است.

خيلي زود متوجه اين موضوع شدم كه اين تجربه مختص من نيست و عيسي مسيح حاضر است اين كار را در زندگي همه مردم انجام دهد. عيسي مسيح فرمود (و هنوز هم ميفرمايد): «من نان حيات هستم. كسي كه نزد من آيد، هرگز گرسنه نشود و هر كه به من ايمان آرد، هرگز تشنه نگردد.» (يوحنا 6 : 35) عيسي مسيح ميخواهد كه ما يك رابطه مستقيم با او داشته باشيم.

هنوز هم در زندگي با پستي و بلنديها و دل شكستگي هاي متعددي روبرو ميشوم، اما آنچه كه به زندگي من معنا و مفهوم ميبخشد و باعث ايجاد احساس رضايت در من ميشود، احساس كمال و رضايتي است كه از طريق شناختن مسيح تجربه كرده ام.

پذيرفته شدن در زندگي واقعي
(به نوشته رابرت ك.)

زماني كه بچه بودم و فيلم «جادوگر شهر اُز» را تماشا ميكردم، به نظرم ميرسيد كه اين داستان واقعاً حقيقت دارد. شايد شما هم اين داستان را به ياد داشته باشيد. دوروتي، قهرمان داستان، شهر كانزاس را ترك كرده و موفق ميشود جادوگر بدجنس را از بين ببرد و همان دم تبديل به يك قهرمان مشهور شود. اما عليرغم آن همه تجليل و حسن نيتي كه اهالي شهر نسبت به دوروتي نشان ميدهند باز هم نميتوانند آرزو و نياز او را كه همانا بازگشت به خانه است، برآورده كنند. اما خوشبختانه تنها چيزي كه دوروتي براي بازگشت به خانه احتياج دارد يك سفر براي ملاقات با جادوگر شگفت انگيز «شهر اُز» است و خيلي زود دوروتي همراه سه همسفر ديگرش با شادي و اشتياق راهي ميشوند تا با اين شخصيت بزرگ ملاقات كنند.

حتماً به ياد داريد كه بعداً چه اتفاقي ميافتد. به جاي اينكه آنها با جادوگري مهربان و دلسوز روبرو شوند، با يك صداي مهيب و ترسناك روبرو ميشوند كه از آنها ميخواهد تا براي اثبات خودشان كاري را انجام دهند كه تقريباً غير ممكن است. جادوگر مهربان از آنها ميخواهد تا جاروي جادوگر بدجنس را برايش بياورند، آري اين هم از جادوگر شگفت انگيز «شهر اُز».

دوروتي و دوستانش پس از اينكه امتحانات و مراحل بسيار دشوار و بيشماري را پشت سر ميگذارند، بالاخره بار ديگر در مقابل جادوگر شگفت انگيز ميايستند و اين بار جاروي جادوگر بدجنس را نيز در دست دارند. سگ دوروتي كه نامش توتو است پرده را كنار ميزند و آنها با پيرمردي مهربان روبرو ميشوند، و آنها ملاحظه ميكنند كه هيچ وجه تشابهي بين اين پيرمرد مهربان و آن نعره هاي ترسناك وجود ندارد.

به مرور كه بزرگ ميشدم احساس ميكردم كه خداوند شباهت زيادي به جادوگر «شهر اُز» دارد. پيش خودم فكر ميكردم كه خداوند موجودي عصباني و بدجنس است كه دربارة من چيز زيادي نميداند. تصويري كه از خداوند در ذهن داشتم اين بود كه او بسيار از من دور است و به دنياي ديگري تعلق دارد و به عبارتي موجودي دست نيافتني است.

مرگ او بر روي صليب تصويري بود كه هميشه در ذهنم بود و براي من حكم يك فداكاري عظيم را داشت. اما به نظرم ميرسيد كه او اين كار را با بي ميلي انجام داده است. فكر ميكردم تنها چيزي كه خداوند به حساب ميآورد اين است كه رفتارم چگونه است و آيا اينكه زندگي ام متناسب با معيارهاي اوست يا خير، و اگر قرار بود يك روز از جانب او پذيرفته شوم لازم بود كه اول ثابت كنم لياقتش را دارم. همانطور كه ميبينيد خداوند شخصيت بزرگ و محبوبي در زندگي من نبود و هنگام توصيف كردنش از كلمه عالي و فوق العاده استفاده نميكردم.

اين طرز فكر در سال اول دانشكده به كلي تغيير كرد. پرده به كناري زده شد و براي اولين بار در زندگي ام يك نفر تصوير واقعي خدا را به وسيلة كتاب مقدس به من نشان داد و من دانستم كه خداوند واقعاً كيست. ديدم كه خدا شخصيتي بدجنس و عصباني نيست بلكه درست برعكس، خداوند با محبت و دلسوز است. او به خوبي ميداند كه من هرگز قادر نيستم يك زندگي كامل و بدون نقص كه كاملاً مطابق با معيارهاي او باشد داشته باشم. پس خدا به خاطر محبت عظيمش، خود تبديل به انساني كامل شد و اين معيارها را به جاي من كامل نمود.

آموختم كه عيسي مسيح نمونة من نيست، بلكه او جايگزين من است. قرار نبود كه من از رنجها و دردهاي او تقليد كنم، بلكه بايد از رنجي كه او متحمل شده بود بهره مند شوم. به وسيله مرگ او بر روي صليب كه با رضايت و ميل كامل انجام يافته بود تمامي گناهان و كاستي هاي من داوري شده بود. خداوند محبت بي نظير خود را بر روي صليب به من نشان داده بود. خداوند به وسيله مرگش نشان داده بود كه چقدر خوب من را ميشناسد و حاضر است مرا بپذيرد. در كتاب مقدس ميخوانيم: «زيرا او را كه گناه نشناخت، در راه ما گناه ساخت تا ما در وي عدالت خدا شويم.» (دوم قرنتيان 5 : 21)

من كشف كردم كه پذيرش واقعي، پشت پرده نهفته است و از شما دعوت ميكنم تا شما نيز اين پرده را كنار بزنيد و خداوند را آنگونه كه هست بشناسيد و هديه بخشش و پذيرش او را دريافت كنيد.

هدف واقعي در زندگي
(به نوشته مارلين آ.)

من هميشه عقيده داشته ام كه زندگي بايد معنادار باشد. منظورم اين نيست كه هر لحظه و هر روز زندگي اينگونه باشد. شستن لباس كاري نيست كه بتوان در آن معنا و مفهومي پيدا كرد و در ضمن زندگي نبايد هميشه جدي و بدون تفريح باشد. همه ما احتياج به اوقات خوش و تفريح زياد داريم. اما مفهوم زندگي را نبايد فقط در لذت بردن خلاصه كرد چرا كه لذتهاي زندگي هيچكدام پايدار نيستند، بلكه موقت و گذرا هستند. نويسنده اي به نام راوي زاكارياس ميگويد: «اگر زندگي معنايي وسيعتر از اين ندارد، پس بايد اذعان داشت كه زندگي فاقد هر گونه نيروي محرك است و كاملاً بي محتوا و بي معناست.»

سالهاي زيادي را به مطالعه دربارة فلسفه هاي اشخاصي چون داستايوسكي، سارتر، نيچه، سقراط و غيره سپري كردم تا بتوانم هدفي برتر و انگيزه اي براي زندگي خود بيابم. هر چند هفته يك بار، يك فلسفه جديد را امتحان ميكردم اما وقتي ميخواستم آن را در زندگي واقعي خود پياده كنم به نتايج مأيوس كننده اي ميرسيدم و جستجوي من همچنان ادامه داشت.

تا اينكه دكتر ديويد آيكمن خبرنگار روزنامه تايمز موضوع را برايم روشن كرد. دكتر آيكمن در رشته هاي مختلف مدرك فوق ليسانس دارد و همچنين كارشناس در امور مربوط به تاريخ كمونيسم در روسيه و چين است. وي در بيش از سي كشور جهان كار كرده و به شش زبان زنده دنيا تسلط كامل دارد. او از جمله متفكراني است كه دربارة موضوع زندگي تحقيق و تفحص ميكنند. دكتر آيكمن به من گفت: «براي حضور هر كدام از ما در اين دنيا دليل و هدفي وجود دارد كه هيچكس قادر نيست اين دليل و مقصود را براي تو آشكار كند. تنها خداوند است كه ميتواند دليل بودن تو را در اين دنيا برايت آشكار كند.» دكتر آيكمن به من پيشنهاد كرد تا رابطه ام را با عيسي مسيح آغاز كنم.

دكتر آيكمن اينگونه تعريف كرد: «زماني كه سخنان عيسي مسيح را در كتاب مقدس خواندم كه ميفرمايد من راه حيات هستم و اگر از من پيروي كنيد زندگي شما عوض خواهد شد، درست مثل اين بود كه مسيح دارد با قلب من صحبت ميكند.» و سپس دكتر آيكمن به من گفت كه چطور به وسيله دعوت مسيح به قلبم ميتوانم رابطه ام را با او آغاز كنم. او در ادامه صحبتهايش گفت: «به تو قول ميدهم هر كس كه اين قدم اول را به سوي مسيح بردارد، زندگي هيجان انگيزي را تجربه خواهد نمود.»

من نيز طرز فكري مشابه دكتر آيكمن داشتم و منكر وجود خداوند بودم، ولي همانند او دريافتم كه آنچه عيسي دربارة خود گفته بود منحصر به فرد است. عيسي توجه مردم را به يك فلسفه در زندگي معطوف نميكرد بلكه اشاره به خودش داشت. عيسي گفت كه قادر است گناهان ما را ببخشد و در شرايط سخت و دشوار به ما آرامش دروني بدهد و قادر است ما را هدايت كند تا يك زندگي آزاد داشته باشيم.

اگرچه هنوز هم شك داشتم اما مصمم بودم كه اگر خدايي وجود دارد او را بشناسم. با مسيحيان بحث و مجادله ميكردم و به دنبال شواهد و مداركي بودم كه ثابت كند عيسي مسيح، خداوند است. يك روز تصميم گرفتم صادقانه شواهدي را كه وجود خدا را ثابت ميكند و الوهيت عيسي را به اثبات ميرساند بررسي كنم. وقتي ديدم كه تا چه اندازه شواهد و مدارك مستند تاريخي و منطقي در اين باره وجود دارد واقعاً شگفت زده شدم. در اين موقع بود كه ديگر بايستي تصميم خود را ميگرفتم كه آيا مايلم از عيسي دعوت كنم تا وارد زندگي ام شود و هدايت آن را در دست بگيرد، و يا اينكه بايد تا ابد وجود خدا را انكار ميكردم.

وقتي كه با دلايل منطقي و واقعي متقاعد شدم كه بايد به مسيح ايمان بياورم، از او دعوت كردم تا وارد زندگي ام شود و دقيقاً در همان روز جستجوي من براي يافتن معنايي براي زندگي پايان پذيرفت.

از اينكه ميتوانستم با خدا ارتباط داشته باشم حيرت زده بودم. با او صحبت ميكردم و خدا با تغيير دادن شرايط حاكم بر من نشان ميداد كه صداي مرا ميشنود. در مسير زندگي و حرفه مرا به راه هايي وسيع تر و هيجان انگيزتر هدايت ميكرد كه قبلاً هرگز تجربه نكرده بودم. اگر سوالي برايم پيش ميآمد عيسي مرا به سوي يافتن پاسخي مناسب و مفيد در كتاب مقدس هدايت مينمود.

همه اين اتفاقات در يك روز تاريك و توفاني روي نداد، بلكه اين تجربه نتيجه ايجاد يك رابطه دوطرفه واقعي و دائمي است و از آن زمان تاكنون من از اين رابطه لذت ميبرم. البته دليل برقراري اين ارتباط اين نيست كه حالا من مقدس شده و يا تبديل به يك فرشته شده ام. عيسي مسيح حاضر است وارد زندگي همه آنهايي شود كه واقعاً مايلند او را بشناسند و از او پيروي كنند. وقتي كه ما از خداوند پيروي ميكنيم يك شادي عميق در ما به وجود ميآيد. شناختن مسيح زندگي ام را هدفمند كرده است. تا قبل از اين تجربه هيچكس و هيچ چيز نتوانسته بود اين كار را در زندگيام انجام دهد.

در زندگي واقعي . . .

يك زندگي واقعي يعني زندگي اي كه آكنده از رضايت كامل، پذيرش و هدف است و يافتن يك زندگي واقعي تنها از طريق ايجاد رابطه با مسيح ميسر ميگردد. در طول تاريخ هيچ انساني نتوانسته است مانند مسيح ادعاي الوهيت نمايد و با دلايلي قاطع از ادعاي خود پشتيباني كند. مسيح ادعا نمود كه خدا است و قادر است گناهان ما را ببخشد و تنها راهي است كه از آن طريق ميتوانيم خدا را بشناسيم. مسيح با قيام خود از مردگان اين ادعاي خود را به اثبات رسانيد. مسيح حقيقتاً بي نظيرترين انساني است كه تا به حال زيسته است و بيش از يك معلم بزرگ است.

كتاب مقدس ميفرمايد: «و كلمه جسم گرديد و در ميان ما ساكن شد.» (يوحنا 1 : 14) و در آية ديگري ميخوانيم: «كه فروغ جلالش و خاتم جوهرش بوده و به كلمه قوت خود حامل همة موجودات بوده، چون طهارت گناهان را به اتمام رسانيد، به دست راست كبريا در اعلي عليين بنشست.» (عبرانيان 1 : 4) خلاصه اينكه عيسي مسيح خدا را به ما نماياند؛ پس چگونه بايد با او ارتباط برقرار كنيم؟

براي اينكه ارتباط خود را با خدا شروع كنيم لزومي ندارد كه تلاش كنيم تا فرد خوبي شويم. خداوند از ما نميخواهد تا همواره سخت تلاش كنيم تا موافقت و تاييد او را به دست بياوريم، او مايل نيست ما به اين شيوه زندگي كنيم. آيا تا به حال برايتان پيش آمده است كه هنگام ارتباط با كسي مجبور باشيد دائماً سعي و تلاش كنيد تا تاييد و موافقت شخص مقابل را به دست آوريد؟ اگر اينطور است شما نيز حتماً موافقيد كه اين يك ارتباط جالب و مطبوع نيست.

خداوند چنان محبت خالص و نابي نسبت به ما دارد كه راه نزديك شدن ما را به خود هموار ساخته است، اما در اين بين يك مشكل وجود دارد. آنچه كه مانع از ايجاد ارتباط ما با خدا ميگردد گناه است. خشم، استفاده از كلمات ناشايست، خودخواهي، طمع و غيره نشانه گرفته از گناهاني همچون خودبيني و خودمحوري در ما است، كه به اين صورت خود را نمايان ميسازد. اگر بعضي وقتها تعجب ميكنيد كه چرا دعاهاي شما شنيده نميشود، دليلش وجود گناه است. چون خداوند مقدس است، پس گناه باعث مي شود تا ما از او جدا بمانيم.

آيا ميدانيد خداوند چه تدبيري انديشيده است تا ما بتوانيم به او نزديكتر شويم؟ عيسي مسيح (خداي مجسم شده) تمامي گناهان ما را بر خود گرفت و به ميل خود بر روي صليب جانش را فدا كرد تا به اين ترتيب خدا ما را كاملاً ببخشد و ما را بپذيرد.

شايد مثال دانشجويي كه مرتكب جرم شده است و در دادگاه متهم است، بتواند مشكل ما را بهتر به تصوير بكشد. قاضي دادگاه متهم را به سي روز زندان و يا پرداخت جريمه هزار دلاري محكوم ميكند. اما اين دانشجو نه پول كافي دارد تا جريمه اش را پرداخت كند و نه ميتواند اين مدت را در زندان بگذراند. قاضي كه اين را ميداند رداي خود را از تن در آورده و نزديك متهم ميرود و با دسته چك شخصي خود مبلغ جريمه را پرداخت ميكند. چرا؟ براي اينكه در مقام يك قاضي قادر نيست از اين قانون شكني چشم پوشي كند و از طرف ديگر چون پدر اين دانشجو است ترجيح ميدهد تاوان و مجازات گناه پسرش را خود بر عهده بگيرد.

اين دقيقاً همان كاري است كه مسيح براي يكايك ما انجام داد. او اين فداكاري بينظير را براي ما انجام داد، و به جاي ما كتك خورد، تحقير شد، ضربات شلاق را تحمل نمود و به صليب كشيده شد. اكنون او از ما ميخواهد تا در قبال اين فداكاري بينظير او، ما نيز كاري انجام دهيم و او را به زندگي خود دعوت كنيم.

چگونه ميتوانيم يك زندگي واقعي را تجربه كنيم

خداوند مايل است تا ما او را شناخته و محبت، شادي و آرامش او را تجربه نماييم. زماني كه مسيح را به زندگي خود دعوت ميكنيم، بخشش او را دريافت كرده و رابطه اي را با او آغاز ميكنيم كه تا ابد ادامه دارد. عيسي فرمود: «اينك بر در ايستاده ميكوبم، اگر كسي آواز مرا بشنود و در را باز كند، به نزد او در خواهم آمد و با وي شام خواهم خورد و او نيز با من.» (مكاشفه 3 : 20)

اگر اكنون اين آرزوي قلبي شماست تا اين اتفاق براي شما نيز بيفتد، ميتوانيد اينگونه دعا كنيد: (لازم به ذكر است كه حالت قلبي شما مهمتر از كلماتي است كه به كار ميبريد)

«خداوند عزيز اعتراف ميكنم كه در برابر تو گناه كرده ام. از تو ممنونم كه بر روي صليب تمامي گناهان مرا بر خود گرفتي. ميخواهم بخشش تو را دريافت نمايم. مايلم تا با تو ارتباط برقرار كنم. از تو خواهش ميكنم كه وارد زندگي ام شده، منجي و خداوند من باشي. خواهش ميكنم آن زندگي واقعي را كه تنها از طريق تو ميسر است، به من بدهي.»

اگر مايليد دربارة معناي زندگي بيشتر بدانيد، لطفاً به مقالة منشاء يك زندگي تغيير يافته و يا مقالات ديگري كه در اين سايت وجود دارد مراجعه نماييد.

 من الان از عیسی مسیح خواستم به زندگیم وارد شود. (در ادامه اطلاعات مفیدی وجود دارد)
 من تردید دارم، خواهش میکنم که در این مورد بیشتر توضیح دهید.
 من یک سئوال دارم....

از كتاب مقدس . . .

«آنكه پسر را دارد حيات را دارد و آنكه پسر را ندارد، حيات را نيافته است.» (اول يوحنا 5 : 12)

«و اما به آن كساني كه او را قبول كردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، يعني به هر كه به اسم او ايمان آورد.» (يوحنا 1 : 12)

«زيرا خدا جهان را اينقدر محبت نمود كه پسر يگانه خود را داد تا هر كه بر او ايمان آورد، هلاك نگردد بلكه حيات جاوداني يابد.» (يوحنا 3 : 16)

«زيرا كه محض فيض نجات يافته ايد، به وسيله ايمان و اين از شما نيست بلكه بخشش خداست، و نه از اعمال تا هيچكس فخر نكند.» (افسسيان 2 : 8 - 9)

«پس اگر كسي در مسيح باشد، خلقت تازه اي است؛ چيزهاي كهنه در گذشت، اينك همه چيز تازه شده است.» (دوم قرنتيان 5 : 17)

«و حيات جاوداني اين است كه تو را خداي واحد حقيقي و عيسي مسيح را كه فرستادي بشناسند.» (يوحنا 17 : 3)


با دیگران سهیم شوید
More Share by Email Twitter Share Facebook Share WhatsApp Share