×  
جستجو  
جواب سئوالات درباره زندگی و خداوند
شناخت خداوند

انجيل يوحنّا

باب ۱۱

PDF More Share by Email Twitter Share Facebook Share WhatsApp Share

مرگ و زنده شدن ايلعازر

۱ و شخصي ايلعازر نام، بيمار بود، از اهل بين عَنْيَا كه دِه مريم و خواهرش مرتا بود.
۲ مريم آن است كه خداوند را به عطر، تدهين ساخت و پايهاي او را به موي خود خشكانيد كه برادرش ايلعازر بيمار بود.
۳ پس خواهرانش نزد او فرستاده، گفتند: اي آقا، اينك آن كه او را دوست مي داري مريض است.
۴ چون عيسي اين را شنيد گفت: اين مرض تا به موت نيست بلكه براي جلال خدا تا پسر خدا از آن جلال يابد.
۵ و عيسي مرتا و خواهرش و ايلعازر را محبّت مي نمود.
۶ پس چون شنيد كه بيمار است، در جايي كه بود دو روز توقّف نمود.
۷ و بعد از آن بهشاگردان خود گفت: باز به يهوديّه برويم.
۸ شاگردان او را گفتند: اي معلّم، الآن يهوديان مي خواستند تو را سنگسار كنند؛ و آيا باز مي خواهي بدانجا بروي؟
۹ عيسي جواب داد: آيا ساعتهاي روز دوازده نيست؟ اگر كسي در روز راه رود لغزش نمي خورد زيرا كه نور جهان اين را مي بيند.
۱۰ و ليكن اگر كسي در شب راه رود لغزش خورَد زيرا كه در او نور نيست.
۱۱ اين را گفت و بعد از آن به ايشان فرمود: دوست ما ايلعازر در خواب است. اما مي روم تا او را بيدار كنم.
۱۲ شاگردان او گفتند: اي آقا اگر خوابيده است، شفا خواهد يافت.
۱۳ اما عيسي دربارة موت او سخن گفت و ايشان گمان بردند كه از آرامي خواب مي گويد.
۱۴ آنگاه عيسي علانيهً بديشان گفت: ايلعازر مرده است.
۱۵ و براي شما خشنود هستم كه در آنجا نبودم تا ايمان آريد ولكن نزد او برويم.
۱۶ پس توما كه به معني توأم باشد، به همشاگردان خود گفت: ما نيز برويم تا با او بميريم.
۱۷ پس چون عيسي آمد، يافت كه چهار روز است كه در قبر مي باشد.
۱۸ و بيت عنيا نزديك اورشليم بود، قريب به پانزده تير پرتاب.
۱۹ و بسياري از يهود نزد مرتا و مريم آمده بودند تا بجهت برادرشان، ايشان را تسلّي دهند.
۲۰ و چون مرتا شنيد كه عيسي مي آيد، او را استقبال كرد. ليكن مريم در خانه نشسته ماند.
۲۱ پس مرتا به عيسي گفت: اي آقا اگر اينجا مي بودي، برادر من نمي مرد.
۲۲ وليكن الآن نيز مي دانم كه هر چه از خدا طلب كني، خدا آن را به تو خواهد داد.
۲۳ عيسي بدو گفت: برادر تو خواهد برخاست.
۲۴ مرتا به وي گفت: مي دانم كه در قيامت روز بازپسين خواهد برخاست.
۲۵ عيسي بدو گفت: من قيامت و حيات هستم. هر كه به من ايمان آورد، اگر مرده باشد، زنده گردد.
۲۶ و هر كه زنده بُوَد و به من ايمان آورد، تا به ابد نخواهد مرد. آيا اين را بور مي كني؟
۲۷ او گفت: بلي اي آقا، من ايمان دارم كه تويي مسيح پسر خدا كه در جهان آينده است.(
۲۸ و چون اين را گفت، رفت و خواهر خود را در پنهاني خوانده، گفت: استاد آمده است و تو را مي خواند.
۲۹ او چون اين را بشنيد، بزودي برخاسته، نزد او آمد.
۳۰ و عيسي هنوز وارد ده نشده بود، بلكه در جايي كه مرتا او را ملاقات كرد.
۳۱ و يهودياني كه در خانه با او بودند و او را تسلّي مي دادند، چون ديدند كه مريم برخاسته، به تعجيل بيرون مي رود، از عقب او آمده، گفتند: به سر قبر مي رود تا در آنجا گريه كند.
۳۲ و مريم چون به جايي كه عيسي بود رسيد، او را ديده، بر قدمهاي او افتاد و بدو گفت: اي آقا اگر در اينجا مي بودي، برادر من نمي مرد.
۳۳ عيسي چون او را گريان ديد و يهوديان را هم كه با او آمده بودند گريان يافت، در روح خود بشدّت مكدّر شده، مضطرب گشت.
۳۴ و گفت: او را كجا گذارده ايد؟ به او گفتند: اي آقا بيا و ببين.
۳۵ عيسي بگريست.
۳۶ آنگاه يهوديان گفتند: بنگريد چقدراو را دوست مي داشت!
۳۷ بعضي از ايشان گفتند: آيا اين شخص كه چشمان كور را باز كرد، نتوانست امر كند كه اين مرد نيز نميرد؟
۳۸ پس عيسي باز بشدّت در خود مكدّر شده، نزد قبر آمد و آن غاري بود، سنگي بر سرش گذارده.
۳۹ عيسي گفت: سنگ را برداريد. مرتا خواهر ميّت بدو گفت: اي آقا الآن متعفّن شده، زيرا كه چهار روز گذشته است.
۴۰ عيسي به وي گفت: آيا به تو نگفتم اگر ايمان بياوري، جلال خدا را خواهي ديد؟
۴۱ پس سنگ را از جايي كه ميّت گذاشته شده بود برداشتند. عيسي چشمان خود را بالا انداخته، گفت: اي پدر، تو را شكر مي كنم كه سخن مرا شنيدي.
۴۲ و من مي دانستم كه هميشه سخن مرا مي شنوي؛ ولكن بجهت خاطر اين گروه كه حاضرند گفتم تا ايمان بياورند كه تو مرا فرستادي.
۴۳ چون اين را گفت، به آواز بلند ندا كرد: اي ايلعازر، بيرون بيا.
۴۴ در حال آن مرده دست و پاي كفن بسته بيرون آمد و روي او به دستمالي پيچيده بود. عيسي بديشان گفت: او را باز كنيد و بگذاريد برود.(

توطئه قتل عيسي

۴۵ آنگاه بسياري از يهوديان كه با مريم آمده بودند، چون آنچه عيسي كرد ديد، بدو ايمان آوردند.
۴۶ وليكن بعضي از ايشان نزد فريسيان رفتند و ايشان را از كارهايي كه عيسي كرده بود آگاه ساختند.
۴۷ پس رؤساي كَهَنَه و فريسيان شورا نموده، گفتند: چه كنيم زيرا كه اين مرد، معجزات بسيار مي نمايد؟
۴۸ اگر او را چنين واگذاريم، همه به او ايمان خواهند آورد و روميان آمده، جا و قوم ما را خواهند گرفت.
۴۹ يكي از ايشان، قيافا نام كه در آن سال رئيس كَهَنَه بود، بديشان گفت: شما هيچ نمي دانيد.
۵۰ و فكر نمي كنيد كه بجهت ما مفيد است كه يك شخص در راه قوم بميرد و تمامي طايفه هلاك نگردند.
۵۱ و اين را از خود نگفت بلكه چون در آن سال رئيس كَهَنَه بود، نبوّت كرد كه مي بايست عيسي در راه آن طايفه بميرد:
۵۲ و نه در راه آن طايفه تنها بلكه تا فرزندان خدا را كه متفرّقند در يكي جمع كند.
۵۳ و از همان روز شورا كردند كه او را بكشند.
۵۴ پس بعد از آن عيسي در ميان يهود آشكارا راه نمي رفت بلكه از آنجا روانه شد به موضعي نزديك بيابان به شهري كه افرايم نام داشت و با شاگردان خود در آنجا توقّف نمود.
۵۵ و چون فِصَح يهود نزديك شد، بسياري از بلوكات قبل از فِصَح به اورشليم آمدند تا خود را طاهر سازند.
۵۶ و در طلب عيسي مي بودند و در هيكل ايستاده، به يكديگر مي گفتند: چه گمان مي بريد؟ آيا براي عيد نمي آيد؟
۵۷ امّا رؤساي كَهَنَه و فريسيان حكم كرده بودند كه اگر كسي بداند كه كجا است و اطّلاع دهد تا او را گرفتار سازند.


۱, ۲, ۳, ۴, ۵, ۶, ۷, ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲, ۱۳, ۱۴, ۱۵, ۱۶, ۱۷, ۱۸, ۱۹, ۲۰, ۲۱

 

 چطور میتوانیم با خداوند رابطه شخصی خود را آغاز نمائیم؟
 آیا سئوالی دارید؟

با دیگران سهیم شوید
More Share by Email Twitter Share Facebook Share WhatsApp Share