×  
جستجو  
جواب سئوالات درباره زندگی و خداوند
شناخت خداوند

انجيل يوحنّا

باب ۱۸

PDF More Share by Email Twitter Share Facebook Share WhatsApp Share

دستگيري عيسي

۱ چون عيسي اين را گفت، با شاگردان خود به طرف وادي قِدْرون رفت و در آنجا باغي بود كه با شاگردان خود به آن درآمد.
۲ و يهودا كه تسليم كنندة وي بود، آن موضع را مي دانست، چونكه عيسي در آنجا با شاگردان خود بارها انجمن مي نمود.
۳ پس يهودا لشگريان و خادمان از نزد رؤساي كَهَنَه و فريسيان برداشته، با چراغها و مشعلها و اسلحه به آنجا آمد.
۴ آنگاه عيسي با اينكه آگاه بود از آنچه مي بايست بر او واقع شود، بيرون آمده، به ايشان گفت: كه را مي طلبيد؟
۵ به او جواب دادند: عيسي ناصري را! عيسي بديشان گفت: من هستم! و يهودا كه تسليم كنندة او بود نيز با ايشان ايستاده بود.
۶ پس چون بديشان گفت: من هستم، برگشته، بر زمين افتادند.
۷ او باز ايشان را سؤال كرد: كه رامي طلبيد؟ گفتند: عيسي ناصري را!
۸ عيسي جواب داد: به شما گفتم من هستم! پس اگر مرا مي خواهيد، اينها را بگذاريد بروند!
۹ تا آن سخني كه گفته بود تمام گردد كه از آناني كه به من داده اي يكي را گُم نكرده ام.
۱۰ آنگاه شمعون پطرس شمشيري را كه داشت كشيده، به غلام رئيس كَهَنَه كه ملوك نام داشت زده، گوش راستش را بريد.
۱۱ عيسي به پطرس گفت: شمشير خود را غلاف كن! آيا جامي را كه پدر به من داده است ننوشم؟

محاكمه در حضور حنا

۱۲ آنگاه سربازان و سرتيپان و خادمان يهود، عيسي را گرفته، او را بستند.
۱۳ و اوّل او را نزد حنّا، پدر زن قيافا كه در همان سال رئيس كَهَنَه بود، آوردند.
۱۴ و قيافا همان بود كه به يهود اشاره كرده بود كه بهتر است يك شخص در راه قوم بميرد.
۱۵ امّا شمعون پِطرُس و شاگردي ديگر از عقب عيسي روانه شدند، چون آن شاگرد نزد رئيس كهنه معروف بود، با عيسي داخل خانة رئيس كهنه شد.
۱۶ امّا پطرس برونِ در ايستاده بود. پس آن شاگرد ديگر كه آشناي رئيس كهنه بود، بيرون آمده، با دربان گفتگو كرد و پطرس را به اندرون برد.
۱۷ آنگاه آن كنيزي كه دربان بود، به پطرس گفت: آيا تو نيز از شاگردان اين شخص نيستي؟ گفت: نيستم!
۱۸ و غلامان و خدّام آتش افروخته، ايستاده بودند و خود را گرم مي كردند چونكه هوا سرد بود؛ و پطرس نيز با ايشان خود را گرم مي كرد.
۱۹ پس رئيس كهنه از عيسي دربارة شاگردان وتعليم او پرسيد.
۲۰ عيسي به او جواب داد كه من به جهان آشكارا سخن گفته ام. من هر وقت در كنيسه و در هيكل، جايي كه همة يهوديان پيوسته جمع مي شدند، تعليم مي دادم و در خفا چيزي نگفته ام!
۲۱ چرا از من سؤال مي كني؟ از كساني كه شنيده اند بپرس كه چه چيز بديشان گفتم! اينك ايشان مي دانند آنچه من گفتم.!
۲۲ و چون اين را گفت، يكي از خادمان كه در آنجا ايستاده بود، طپانچه بر عيسي زده، گفت: آيا به رئيس كهنه چنين جواب مي دهي؟
۲۳ عيسي بدو جواب داد: اگر بد گفتم، به بدي شهادت ده؛ و اگر خوب، براي چه مرا مي زني؟
۲۴ پس حنّا او را بسته، به نزد قيافا رئيس كهنه فرستاد.

انكار پطرس

۲۵ و شمعون ايستاده، خود را گرم مي كرد. بعضي بدو گفتند: آيا تو نيز از شاگردان او نيستي؟ او انكار كرده، گفت: نيستم!
۲۶ پس يكي از غلامان رئيس كهنه كه از خويشان آن كس بود كه پطرس گوشش را بريده بود، گفت: مگر من تو را در باغ نديدم؟
۲۷ پطرس باز انكار كرد كه در حال خروس بانگ زد.

محاكمه در حضور پيلاطس

۲۸ بعد عيسي را از نزد قيافا به ديوانخانه آوردند و صبح بود و ايشان داخل ديوانخانه نشدند مبادا نجس بشوند بلكه تا فِصَح را بخورند.
۲۹ پس پيلاطس به نزد ايشان آمده، گفت: چهدعوي بر اين شخص داريد؟
۳۰ در جواب او گفتند: اگر او بدكار نمي بود، به تو تسليم نمي كرديم.
۳۱ پيلاطس بديشان گفت: شما او را بگيريد و موافق شريعت خود بر او حكم نماييد. يهوديان به وي گفتند: بر ما جايز نيست كه كسي را بكُشيم.
۳۲ تا قول عيسي تمام گردد كه گفته بود، اشاره به آن قسم موت كه بايد بميرد.
۳۳ پس پيلاطُس باز داخل ديوانخانه شد و عيسي را طلبيده، به او گفت: آيا تو پادشاه يهود هستي؟
۳۴ عيسي به او جواب داد: آيا تو اين را از خود مي گويي يا ديگران دربارة من به تو گفتند؟
۳۵ پيلاطُس جواب داد: مگر من يهود هستم؟ اُمّت تو و رؤساي كهنه تو را به من تسليم كردند. چه كرده اي؟
۳۶ عيسي جواب داد كه پادشاهي اين جهان از من نيست. اگر پادشاهي من از اين جهان مي بود، خدّام من جنگ مي كردند تا به يهود تسليم نشوم. ليكن اكنون پادشاهي من از اين جهان نيست.
۳۷ پيلاطُس به او گفت: مگر تو پادشاه هستي؟ عيسي جواب داد: تو مي گويي كه پادشاه هستم. از اين جهت من متولّد شدم و به جهت اين در جهان آمدم تا به راستي شهادت دهم، و هر كه از راستي است سخن مرا مي شنود.
۳۸ پيلاطُس به او گفت: راستي چيست؟ و چون اين را بگفت، باز به نزد يهوديان بيرون شده، به ايشان گفت: من در اين شخصهيچ عيبي نيافتم.
۳۹ و قانون شما اين است كه در عيد فِصَح بجهت شما يك نفر را آزاد كنم. پس آيا مي خواهيد بجهت شما پادشاه يهود را آزاد كنم؟
۴۰ باز همه فرياد برآورده، گفتند: او را ني بلكه برْاَبّارا. و براَبّا دزد بود.


۱, ۲, ۳, ۴, ۵, ۶, ۷, ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲, ۱۳, ۱۴, ۱۵, ۱۶, ۱۷, ۱۸, ۱۹, ۲۰, ۲۱

 

 چطور میتوانیم با خداوند رابطه شخصی خود را آغاز نمائیم؟
 آیا سئوالی دارید؟

با دیگران سهیم شوید
More Share by Email Twitter Share Facebook Share WhatsApp Share